برای دنیایی عادلانه و آزاد برای همه انسان‌ها

Translate

۱۰ آبان، ۱۴۰۴

بازنشستگی در ایران؛ پایان کار یا آغاز فقر؟

در قاموس ملت‌های مختلف، #بازنشستگی مترادف با تکریم، آسایش و بهره‌مندی از ثمره‌ی یک عمر تلاش است این دوره، نه پایان، که آغاز فصلی نوین از زندگی است؛ فصلی که در آن فرد بازنشسته، فارغ از دغدغه‌های روزمره‌ی کار، به خود، خانواده و علایق خویش می‌پردازد

اما امروز در ایران، این واژه معنایی وارونه یافته است برای فهم واژه‌ی «بازنشستگی» در ایران امروز، نباید به لغت‌نامه‌ها نگریست، بلکه باید به خیابان‌ها نگاه کرد: تصویر هزاران مرد و زن سالخورده که روزگاری چرخ‌های اقتصاد، صنعت و فرهنگ این کشور را می‌چرخاندند و اکنون، در میانه‌ی دهه‌ی هفتم و هشتم زندگی، به‌جای آن‌که در آسایش و تکریم روزگار بگذرانند، کف خیابان ایستاده‌اند و برای لقمه‌ای نان و کپسولی دارو فریاد می‌زنند این تصویر، یک تیتر خبری نیست، بلکه قاعده‌ی تلخ و سیمای عریان ورشکستگی یک قرارداد اجتماعی است واژه‌ی «بازنشستگی» در ایران امروز از معنای جهانی خود که مترادف با امنیت و پاداش یک عمر تلاش است تهی شده و به استعاره‌ای از «رهاشدگی»، «فقر» و «مبارزه برای بقا» بدل گشته؛ جنگی نابرابر با تورمی که مستمری را می‌بلعد، با هزینه‌های درمانی که کمر را می‌شکند و با بی‌عدالتی سیستماتیکی که منزلت انسانی را لگدمال می‌کند

سه‌گانه حیاتی رفاه، درمان و کیفیت زندگی

این یادداشت با نگاهی به وضعیت موجود در سه‌گانه‌ی حیاتی «رفاه، درمان و کیفیت زندگی»، نشان می‌دهد که چگونه نسلی که جوانی‌اش را برای ساختن فردای این سرزمین هزینه کرد، امروز در برزخی از فقر، بیماری و تحقیر، به حال خود واگذاشته شده است کانون این تحلیل، بررسی نقش مخرب دولت است؛ دولتی که به‌جای ایفای نقش امانت‌دار، با تسلط بر شریان‌های حیاتی صندوق‌های بازنشستگی، سرمایه‌های بین‌نسلی را به ورطه‌ی نابودی کشانده است

فقر، تحقیر و رهاشدگی

بازنشستگان امروز ایران با تورمی که مستمری‌هایشان را می‌بلعد، با هزینه‌های درمانی غیرقابل پرداخت و با بی‌عدالتی سیستماتیک روبه‌رو هستند زندگی آن‌ها به جای آسایش و تکریم، پر از مبارزه برای بقا و نگران‌کننده‌ترین چالش‌های روزمره است این شرایط، شکافی عمیق میان وعده‌های اجتماعی و واقعیت تلخ زندگی بازنشستگان ایجاد کرده است

#رضا_هریسی #بازنشستگی #vvmiran #مهساامینی #MahsaAmini @baschariyat

4

فریادِ یک مهاجرِ زخمی

     دل‌نوشته : من چهار دهه را نفس کشیدم با خاطره‌های سوخته و امیدهای له‌شده. در جنگی بزرگ‌تر از خودم رشد کردم؛ جنگی که دستِ یک ایده‌ٔ سرکوب...